Part 2
وقتی بازش کردم با نوشته ای بالای صفحه مواجه شدم =جولی تیگرت=به نظر میومد اسم صاحب دفتر باشه که این منو بیشتر کنجکاو میکرد. یک دفعه بطور غیر منتظره ای صدای در امد. دفتر رو جایی که پیداش کردم گذاشتم و از جایم بلند شدم و به سمت در راه افتادم، دستگیره را گرفتمو درو باز کردم که با قیافه خندون جیمز شگفت زده شدم. جیمز یکی از دوستان انلاین من بود که وقتی هنوز به لندن نیومده بودم باهاش اشنا شدم و تقریبا تمام روز را باهم حرف میزدیم، جیمز بدون رودربایستی اومد داخل و گفت:اوه پسر باورم نمیشه که تو واقعا اینجایی رفیق
با لبخندی گرم بهش اشاره کردم که بیاد داخل و بشینه، هنوز خانه کاملا اماده نبود برای همین روی زمین نشست و به دور و اطراف نگاه میکرد ، ازش پرسیدم که چرا طوری به اطراف نگاه میکنه انگار تاحالا چشم باز نکرده. جیمز گفت:فقط برام سوال بود واقعا این خونه روح داره یا نه اخه پسر اینجا خونه یه دختری به نام جولی بوده که الان مرده
با شنیدن اسم جولی بدنم خشک شد ولی برو نیاوردم و گفتم که اینا همش شایعه های چرت و پرت مردمه اونم با یه پوزخند جوابمو داد
از طرفی واقعا حس خوبی نداشتم اما میخواستم واقع بین بنظر برسم جیمز از داخل کوله اش جزوه ای بیرون اورد و به دست من داد و گفت که باید همشون رو تا فردا حل کنم و بعد به دانشگاه بیام. به کل دانشگاه رو یادم رفته بود، پس از رفتن جیمز دوباره زیر تخت رو نگاه کردم اما دفتر خاطرات رو پیدا نکردم مطمئن بودم که اونجا گذاشتمش...